جدول جو
جدول جو

معنی خلاف کار - جستجوی لغت در جدول جو

خلاف کار
کسی که مرتکب خلاف می شود
تصویری از خلاف کار
تصویر خلاف کار
فرهنگ فارسی عمید
خلاف کار
(خِ / خَ)
گناهکار. خاطی. آنکه خلاف کند. آنکه کار ناشایست انجام دهد
لغت نامه دهخدا
خلاف کار
تبهکار
تصویری از خلاف کار
تصویر خلاف کار
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خام کار
تصویر خام کار
بی تجربه، کارنا آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاف کار
تصویر گزاف کار
آنکه در کاری افراط کند، افراط کار، افراط کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراب کار
تصویر خراب کار
آنکه چیزی را خراب می کند، در علوم سیاسی کسی که به علت مخالفت با سیاست حاکم بر جامعه، برای آسیب رساندن به تاسیسات تلاش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باف کار
تصویر باف کار
بافنده، کسی چیزی را می بافد، مخفّف واژۀ بافنده کار، پای باف، نسّاج، حائک، جولاه، جولاهه، تننده، بافت کار
فرهنگ فارسی عمید
(خِ /خَ)
عمل گناهکار. عمل خاطی. عمل خلافکار، ضد سازگاری. (یادداشت بخط مؤلف) :
بر وفق چنین خلاف کاری
تسلیم به از ستیزه کاری.
نظامی.
چون داروی طبع سازگاریست
مردن سبب خلاف کاریست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نگاهدارندۀ خلافت. جانشین. نایب:
این چور کن هوا لطافت باش
وآن چور کن زمین خلافت دار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
آنکه رای موافق ندارد. ناسازگار. ناموافق. بیراه:
می خواند سرود بیوفایان
بر نوفل و آن خلاف رایان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
توانای در کار و عمل مانند آسمان. (ناظم الاطباء) ، کارآزموده. مجرب. حاذق. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
نشایستگر نیسانکار کسی که مرتکب امور ناشایست شود. آنکه کارناشایست انجام دهد، خاطی، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلافکاری
تصویر خلافکاری
ناروا کاری نشایستگری عمل خلافکار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تلا کار زر کار زر گر آن که با طلا کار کند تذهیب کننده مذهب، چیزی که کار نقش و نگارش را از طلا ساخته باشند خانه طلا کار شمشیر طلا کار. چیزی را که کار نقش و نگارش از طلا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا کار
تصویر خطا کار
اشتباه کننده، سهو کننده، بزهکار، عاصی، گنهکار، مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاف کار
تصویر صاف کار
پخکار گلگیر ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالف کار
تصویر مخالف کار
پتیار کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلافکار
تصویر خلافکار
((خَ))
آن که خلاف می کند، آن که رفتار نادرست و ناروا دارد، متخلف
فرهنگ فارسی معین
تخلف، ارتکاب جرم، قانون شکنی، بزه کاری، مجرمیت، بزه، جرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزه کار، خاطی، متخلف، تبه کار، مجرم
متضاد: درست کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد